جدول جو
جدول جو

معنی دست آشنا - جستجوی لغت در جدول جو

دست آشنا
(دَ)
کنایه از صاحب معامله. (آنندراج). دانای کار و عامل و ماهر در کار. (ناظم الاطباء) :
شکوه را امشب بلب دست آشنا می خواستم
رنجش محجوب را دشمن حیا می خواستم.
شفائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ اُ)
صابون. ابوطاهر. محلبیه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به ونداد هرمزدکوه اذخر روید چنانکه بمکه و ایشان آنرا مشکواش می گویند ودست اشنان از آن می سازند. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
دست نشانده. نشاندۀ کس. منصوب. گمارده. مأمور. کسی که او را به کاری نصب کرده باشند. (برهان). گماشته که شخص از جانب خود بجائی نشاند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) :
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس.
نظامی (هفت پیکر ص 33).
کمینه دست نشان تو در جهان فتنه است
بماند بر سرپا تا کجاش بنشانی.
ملا ظهیر (از شرفنامۀ منیری).
، مطیع و فرمانبردار. (برهان). تابع. فرمانبر. محکوم، زراعتی که به دست نشانده باشند و تولک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). نهالی که آنرا به دست خود نشانده باشند. (آنندراج) :
سرو هنر چون توئی دست نشان پدر
دست ثنا وامدار هیچ ز دامان او.
خاقانی.
این گلبنان نه دست نشان دل تواند
بادامشان شکوفه نشان چون گذاشتی.
خاقانی.
هم چون نهال دست نشان بهر تربیت
بردم بریده خار گراز پا کشیده ام.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ / فِ)
دست فشاننده. جنبانندۀ دست. درحال فشاندن دست، رقص کنان:
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم.
حافظ.
رجوع به دست فشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(وْ زَ)
دست آرای. آرایندۀ مسند و سریر (در این جا دست به معنی مسند است). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست نشان
تصویر دست نشان
منصوب، گمارده
فرهنگ لغت هوشیار